بلبل
.
.
رفت به باغ دلبرم بلبل دلستان من
دل به ترنم آمد از جلوه دلربای من
تیغه تیز ترکشم کند شد از جفای او
آهن سرخ و آتشش آب شد از وفای من
این همه ناز می کشم در طلب وفای او
آن همه ناز میکند در صدد جفای من
عشوه ناز و دلکشش یاد دو غنچه لبش
خرمن آتشی زند بر دل بی قرار من
ساقی و مطرب و سمن مست ترنم و یش
این همه حایل من و جلوه گه نگار من
رشته زلف عنبرش هشته به تارک زمین
چنگ به تار مو زنم تا شود اعتنای من
خرقه نخواهمت کنون زین دو سه بیت الکنم
در اتش وصال تو گوش نظر ز یار من
قانعم از همه جهان ای بت مخفی و عیان
حرص زنم به کام تو تا نشوی به کام من
.
.